مسابقهی بیسبال (داستان واقعی) استیو چندلر سخنی از این داستان: «پرداختن به راهحلهای سخت، مشکل اولیه را آسان و مفرح میکند.» یکی از دوستان دوران کودکیام به نام «رِت نیکلز»[۱] اولین کسی بود که توانست اصل «عمل کردن» را به من بیاموزد. هر دوی ما در یک تیم کوچک بیسبال بازی میکردیم و اغلب به خاطر پرتاب توپ مشکل داشتیم. توپ پرتکنها در طول بازی با سرعت وحشتناکی توپ را به طرف ما پرتاب میکردند و ما با هراس به طرف سکو میرفتیم... ادامه ی مطلب